خاطرات 6 ماهگی
شیرین طلا خانم خانما عسل مامان زندگی نفس عشق ماهگیت مبارک نماز بابا رو نگاه میکنی اینجا رو شیکم خوابوندمت . باید کم کم اینکارو می کردیم که بتونی چهار دست و پا بری . بابا داره نماز می خونه تو هم نظاره می کنی . داری یاد می گیری کچل مامان سفر به قزوین خونه عمو محسن دو روز رفتیم قزوین خونه عمو جون ، اولین بارت بود که میرفتی قزوین اونم خونه عمو ، خوشبختانه تو و آقای آرتین با هم کنار میومدین . فقط آرتین گوشواره های تو براش جالب بود و تو هم وقتی میدی آرتین میتونه راه بره و بایسته دیگه وقتی میومدی تو بغلمون دلت می خواست بایستی و نمی تونستیم بنشونیمت . حالا نمی شد متوجه کنیم که پسر...
نویسنده :
مامان
11:34